ثمره ی عشق منو هادی جونم

مژده ی امدن تو

1394/10/2 11:32
نویسنده : مامان وبابا
255 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  غنچه من کم کم داری شکل میگیری عزیزم باورم نمیشه که الان تو رو دارم.

دو هفته ای بود که حس و حال خاصی داشتم. دردهای خاص و خستگی عجیب! آخرش قبول کردم که احتمالا بدنم در حال آماده شدن برای قبول یک مسئولت جدیده! مسئولیت بزرگ کردن یک بچه!

 همین شد که همسر جان رو فرستادم برای خرید یک بی بی چک  وقتی که نتیجه ی آزمایش روی صفحه نشون داده شد، اولین کلمه ای که به زبونم اومد مامانی بهت گفت<< قربونت برم >>و این شد که فندق کوچولو، ما رو از وجود خودش باخبر کرد.بعد رفتم و یه چادر گذاشتم زیر لباسم خودم رو توی آینه نگاه کردم که ببینم چه شکلی میشمخجالت

 فندق عزیز ما الان 7 هفته است که داره رشد میکنه. توی این مدت اصلا مامانش رو اذیت نکرده و خیلی مهربون بوده. اینقدر بی سر و صدا داره بزرگ میشه که گاهی مامانش یادش میره که این فندق کوچولو چقدر حساسه و چقدر باید مراقبش بود. امیدوارم که عزیز دلم سالم باشه و همینجوری به رشدش ادامه بده و زودتر بیاد پیشمون.

قرار بود فعلا این خبر بین خودمون ( من وبابایی) بمونه اما دیدیم نمیشه ....وقتی بی بی چک رو زدم و دیدم مثبته عصرش خاله ها و مامان جون باباجون اومدن خونه و من خوش خبری رو دادم بهشون مثل همه ی اتفاقای خوب زندگیم که بارون میومد (خاستگاری عقد پاگشا و عروسی)اونروزی هم که فهمیدیدم تو .تو دل مامانی هستی  بارون میومد و  خدارو شکر کردم

فزداش رفتم ازمایش دادم  وپسفرداش هم چون هوابرفی بود نرفتم جواب ازمایشو بگیرم  فقط زنگ زدم و از مسوول ازمایشگاه شنیدم که جواب مثبته روی یک کاغذ واسه بابا هادی نوشتم باباشدنت مبارک و چسبوندم به دیوار اما دیگه  طاقت نداشتم که بابایی بیدار بشه و بخونه واسه همین خودم بیدارش کردم و بهش تبریک گفتم بابایی هم بغلم کرد و بهم تبریک گفتخجالت

 

بعد واسه خاله پیام دادم که جواب مثبته و خاله هم از خوشحالی همه رو با خبر کردخندونک

 

پسندها (1)

نظرات (0)