15هفته و یک روز((سالگرد خاستگاری))
برگ گلم سلاااااام
دیگه 15 هفتگیت هم تموم شد به سلامتی عشق مامان و بابا
از اتفاقهای خیلی خوب دیروز و امروز واست بگم که همزمان با سالگرد
خاستگاری مامان بابا که امشبه فیلم عروسیمون هم اماده شد و رفتیم خونه
مامانی با خاله ها دیدیم فوق العاده عالی شده و مامان بابا کلی خوشمل شده
بودن
اخ که چقدر ذوق کردیم و 3-4 بار دیدیم فیلمو بازهم سیر نمیشدیم
خب بریم سراغ خاطرات خاستگاری بابا هادی از مامی
سالگرد خاستگاری کنون مبارک
پارسال یه همچین شب خیلی خوبی یعنی اول اسفند سال 93 آقای شوهر که
اون موقع هنوز به مقام والای شوهر دست پیدا نکرده بودن رسما پس از 7 ماه
انتظار و چند جلسه دیدار پدرشون با آقای پدر من و البته تماس های تلفنی و
ایناااااااااا به خواستگاری بنده آمدن
ساعت8 و نیم بود که بابا هادی و مامان جون بابا جون و عمه الهه با یه جعبه
شیرینی (البته دسته گل گاشته بودن واسه شب عقد کنون) اومدن خونه دایی
محمود مامانی خاستگاری و اون شب عجب بارون قشنگی هم میومد بعد از اینکه صحبت های بزرگترها تموم شد منو بابایی
هادی رفتیم تو اتاق حرفیدیم و همون جا بود که من عاااااشق اقا هادی مهربونم
شدم و مهرش تو دلم افتاد و فهمیدم که نیمه گمشده ام را پیدا کردم .
خلاصه قرار شد که مامانی یک کم فکر کنم و بعد جواب بدیم که بعد از دوروز جواب
بابایی رو دادیم و سوم اسفند عقد کردیم
آخ که چه روزی بود یادش بخیررررررررررررررررررررررررررررر
و حالا یک ساله که از این اتفاق خیلی خوب میگذره و ما 3 تا شدیم که انشالله
به لطف خداوند هم همه ی جوونا خوشبخت بشن و هم ما 3تا همیشه شاد
باشیمو خندان و سالم و جمعمون هم جمع جمع
++++++++++++++++++++
هادی جونم:
هر روز با شوق دیدنت چشم میگشایم و وقتی تو را در كنارم میبینم دوست دارم
بارها و بارها در برابر معبود زانو بزنم و سجده شكر كنم كه چون تویی را به من
هدیه داد
سالروز آغاز با هم بودنمان مبارك